رویای رهایی
رویای رهایی
هنر ادبیات اندیشه و...


انهاسنگ تراشاني...یک نفربا من اعتراف کند قسمت اول : تاویل بشری

 انها سنگ تراشاني هستند كه تنديس چهره هاشان را

از قلب هاي خود مي سازند

و گوركناني

كه از روي خير خواهي

گور من و تو را

قبل از مرگمان مي كنند

انها دريا نوردان ماجراجويي هستند

كه نوازش گهواره كشتي هاشان را

در تلاطم تو مي بينند

و شاعراني كه

اوازهاي يكسان و سحر اميزشان

در گوش هاي ترس:

تطميع و هوس

و در گوشهاي بيدار:

خنده مستانه نجوا مي دهند

و گرگ هايي با اغوش باز

كه گرمي تنشان

التهاب تشنگي خون

و دستانشان گشاده

تا دندانهايشان به گردنت نزديكتر باشد

رها

تنها یک صدا برای نشنیدنت کافی اس

ای سکوت مطلق

تنها یک شمع برای ندیدنت کافی است

ای تاریکی محض...

(ادامه دارد)

رها

 

گويا تقدير بشر همين است

جبر تاريخ

من از اگاهي مردم مي ترسم

ناله هاي انان واقعيت دارد

اما در اوج بي خردي

در هيجان پيروزي اند

نمي تواني انها را متوقف كني

انها می خروشند و هر ندایی را رهایی بخش خود می دانند

و بدان چنگ می زنند

بی خبرند از اینکه

در لایه های پیچیده تفکر بشری

به شیوه ای

تغييرها

درون زايي گذشته است

غافلند

اين ققنوس است

كه خود را ااتش زده است

درست به فاصله ی

نوشیدن دو جام شراب ارغوانی با نگین های سبز و سرخ به دست قیصر

تا تنازع گلادیاتورهای جدیدش را به تماشا بنشیند

زنهار از جبر تاريخ

نجات بشر نبودن بشر است...

رها

 

تاريك است

در اغوش خيالت گريه مي كنم

بر پلك هايم پنجه مكش

نه نه نمي گويم دستانت را نمي خواهم

اشك هايم خشكيده اند

رها

شعر زير قسمتي از مجموعه اي طولاني و طاقت سوز به نام(یک نفربامن اعتراف کند)ازشعراعتراف است كه در حال ارتكابش هستم.

قسمت اول:تاویل بشری

پشت ميز نشسته اي و من از اين پايين تو را مي نگرم

سر رو ي كاغذ پاره اي داري

كه زندگيم را در دستان تو گذارده است

چين به ابرو انداخته اي و منجي مابانه

ته خودكارت را مي جوي

تا با اغماض

اعصاب پارا سمپاتيك هورمون هاي غدد درون ريزم را

با كنشت

وادار به واكنش كني

پشت ميز مي نشيني

بر سر اهرام هندسه تصوير قدرت

جولان بر دواير و لايه هاي ذهن

اين پارادوكس مبهم و درداگين

كه وجود را

ان به تعريف مي تواند اورد

و نعت اين نعمت گويان

در اوج سپاس و شكري

كه خود نيز پا در سلاسل هفت گانه خلقتي

من:

 چرايي وجود خود هستم

من:

سوال من چه كسي هستم هستم

پشت ميز مي نشيني و بشر را تاويل مي كني

اين صفت وجودی رادر خویشتن بشرمي توانش يافت:

از پشت ميز تو

تا جلبك هاي اعماق اقيانوس هاي دور

تا دندانهاي تيز دايناسورهای انقراض

از حجله هاي زفاف پرنسس هاي دلرباي باستان

تا تپه هاي عريان و مور و ملخ نشين قاره متروكه و بي اب و علف

از كلاشنيكف هاي دست ساز 62/7 ميلي متري قحطي نشينان كوه و كوير

تا وسوسه فاحشه خانه هاي شيك پلاژنشينان مست

از اسلاف نئاندرتال زمين

تا وزوز مريخ پيماي گنگسترهاي هزاره جديد در منظومه شمسي

من عضو كدامين قبيله بوده ام كه اكنون منقرض شده است

با سرب هاي داغ

اين معجزه سوال برانگيز افرينش

كه ايمانم را به بي ايماني ايمان داد

با داعيه مدعيان:

با شمشيرها

با چليپاها

با درفش ها

با تكه چرم ها

با كفش ها

با چهره ها

با كاريزماها

و خلاصه اينكه

با تاويل بشر بودنشان

 

طرف دعوای من تو هستی،هستی

بودن یا نبودن مسئله این نیست،مسئله این بود

ماندن یا نماندن

ایا مسئله این می تواند باشد؟

که اکنون ازین رنج می نویسم،اکنون

 

وباز هم گره کور دیگری وسیگاری دیگر

 

نمي دانم اگر مي ماندم

چون جنين شش ماهه اي بودم

مادرم شاید با افتخار دست بر شكم خویش مي كشيد

که اگر استروژن ازاد میکنم

ارزاني بالقوه قبا پوشان سبز و سفيد و سرخ

واگر تستوسترون ازاد  میكنم

قرباني بالقوه معبد نشينان سرزمين اذهان

تا بر خون من هلهله كنان

باكره هاشان را اماده باروري سازند

تا ام ولد شجرنامه نمي دانم گردند

و صفت بشري را تاويل كنند

من الازل الي الابد

كه بشر اين است كه مي گويي چراست

و اينكه مي گويي چراست بشر است

من همانم كه هستم

و ان هستم كه همانم

و اين شناختدر اوج ناداني

و هم اكنون به تركيب اديبانه اي صرف روي مي اورم

وهمين اكنون فرياد مي اورم كه

اي كاش خاك بودم

سلول هاي خاكستري مغزم گنجايشي بيش مي يابند تا بدانند

و طاقتشان كم مي شود

و اين شماره معكوس است بر لعنتي كه بر خود مي فرستم

از ان دم كه دانستم كه نمي دانم

و فهميدم كه نمي دانم

و لعنت مي فرستم بر اقبال خويشض

كه پاكت سيگارم خالي شده است

در حاليكه ساعت ها به صبح مانده است و

 دست فروشان نيز به خواب رفته اند

و سرم درد مي كند

در حالي كه صفحات كتاب تاريخ نمي دانم را

انجامي نيست...

رها

....................................

 

 

 

از سیاهی شهرم در روز

 

من به تاریکی شب می نازم...رها

 

همه به دنبال انچه

 

در کودکی داشتند می گردند

 

من به دنبال انچه نداشتم...رها

 

من انم که تو خود تمنایی

 

پس نه بر من گیر و

 

نه بر خودت...رها

 

امروز را که می بینم

 

یاد فردا می افتم

 

که چقدر شبیه دیروز است...رها

 

حکومت

 

توهمی است

 

که واقعیت دارد...رها

 

در چشم زنان

 

فرشته ای می بینم

 

به زیبایی شیطان...رها

 

در اين اجاق حيرت در شعله سردي

 

چيزي نمي كاوي مگر

 

تكه هاي استخواني

 

از درون پوسيده جسمي

 

هرگز نمي يابي مگر

 

خاكسترم را،طوفان كجا ياور ديرينه ما

 

سر نداري انكه يكدم

 

برستاني بسترم را

 

و يا  دريا اي پيدا و پنهان انتها

 

عطش در كام خود داري

 

در رقصي به ساحل

 

در كران چون نيلگون مخمور چشم مستي و

 

هر ان كه مي ايد از اتش

 

باز هم جاي

 

اندر جام خود داري

 

مستور در خاكيم

 

مي گويد سكوت خاك

 

باز هم در گورها ايييد

 

ما همچنان پاكيم

 

ليك در روياي بي حاصل سراپاي چنين ارامشي در بسترت باش

 

گفت پشمين صورت اشفته خويي بي رمق

 

در گوشه ي تنهايي و سردي

 

انديشه اش را در حصار واژه اي :

 

خواهي نسوزي

 

گفتمش در لحظه اي

 

خاكسترت باشي...رها

 

در اينه شكسته بودم كردند

 

اشفته اسرار وجودم كردند

 

گم گشته خويش گشتم از بس تصوير

 

بي حادثه مجبور سجودم كردند

 

از چهره خود نقاب افكندم زود

 

گفتند فسانه اي تو در بود و نبود

 

كردند تبسمي و گفتند درود

 

در بين هزار ايه نبودم كردند...رها

 

ناله از تقدیر است

 

جلوی پنجره خانه خود

 

میله می چسبانیم

 

می شود هر جا دید

 

سیم هایی پر خار

 

وبه دور دل باغ

 

نرده ها می کاریم

 

راه جاری شدن چشمه چرا سد سازیم

 

به اسارت ببریم

 

روی یک نقشه جغرافی

 

انسانها را...رها

 

شب پرک می پرد از کنج علف بالاتر

 

غنچه تب زده مظنون به هواخواهی صبح است و نسیم سحری

 

پنجره رو به تماشایی جنگل باز است

 

و سواری که علف می شکند زیر سم اسبش طرد

 

شب رسیدستوشبگردی افکار

 

و شبخوانی شعر

 

و شباویز که موسیقی شب می خواند

 

نفس شب عطر شب بو دارد

 

غوک هم می گوید...رها

 

يه النگوي طلا پيدا شده

 

اما صاحبش هنوزم نمي اد

 

روي تاغچه مونده تنها هميشه

 

شايد اونكه صاحبش باشه نياد

 

صاحبش؟دختري باشه كه دستاش از طلاست

 

سرتاپاش حرير و ابريشم و زر

 

دستاش انگشتري صورتش جلاست

 

واسه دورو برياش خيلي بلاست

 

هركسي چشاشو ديده مبتلاست

 

هميشه خندون و با ناز و اداست

 

ياكه نه مثلا يه دختر از شهر ديگه

 

كه باباي مريضش چندساليه

 

روز و شب جون كنده زحمت كشيده

 

كه تونسته يه النگو بخره

 

اخه دخترش خيلي منتظره

 

اخه از بچگياش هيچي نداشت

 

ولي حالا ديگه خوب قد كشيده

 

حال هي نيگا به باباش مي كنه

 

حال اون دختر الان چه جوريه

 

وقتي كه دستاشو خالي مي بينه

 

يه النگوي طلا پيدا شده

 

صاحب النگوي گم شده صاحب غمه

 

فكر نكن گمشده هاش فقط اينه

 

نه خبردار بشين اي دلاي خون

 

ميون گم شده هاش اين غم كمه...

 

اخه گوشه گوشه ي زندگياشون ماتمه

 

همه زندگياتون قفسي

 

دلاي نازك و بالتون شكست

 

زير دست ادماي مثل ما

 

زير پاي عاشقاي هوسي

 

ادعاي ناجيارو توي تاريخ ببينين

 

دلم از اين همه بي عدالتي

 

ميشه لبريز از غم و دلواپسي

 

اي خبر دار بشين اي فرشته ها

 

واسه شعر من نمونده نفسي

 

مي دونين هرچي كه بي كلك باشه

 

جوابش تو دنيا بي وفاييه

 

مثل يه پرستوي مهاجرين

 

كه توي غربت دنيا اسيره

 

يه النگوي طلا پيدا شده،

 

يكي تنه يكي گريون

 

يكي با صورت گلگون

 

هيچكدوم ندارن از وفا نشوني

 

ميون خاطره هاشون

 

نمي ذارن كاش خودم مي خوندم

 

شعر ازادي براشون

 

ناتموم همه حرفا همه شعرا

 

ناتموم قصه ما غصه ما

 

بي خبر نموندم از سوز دلاتون

 

ميشه خيلي چيزا فهميد از نگاتون

 

بزارين يه رازي رو بگم براتون

 

درياها شور شده از اشك چشاتون

 

چي بگم اخه هرچي كه بگم سودي نداره

 

بدونيد كه روياهاتون

 

تو كوير چشمام هرشب

 

دونه ي اشكو مي كاره

 

يه النگوي طلا پيدا شده

 

راستي من فراموشم شد يه خبر

 

خانوما دستاتونو نيگا كنين

 

يه النگوي طلا پيدا شده...

 

<span




سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,

|
 
نازترین عکسهای ایرانی

 

 

ر

 

مرداد 1394
ارديبهشت 1393
مهر 1392
مرداد 1392
تير 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391

 

چگوارا
به هر گل می رسم بوی تو بینم
جديدها
غزل (1)
نيمايي (1)
ترانه(1)
سپيد(1)
سپيد(2)
غزل(2)
دوبيتي(1)
چارپاره(1)
چارپاره(2)
بگذار سراب لبهايت را...
به جان انكه دوستش داري
راز نم باران
و شاعرانه دروغ مي گويد- تو بگو
پرسيد چقدر دوستش دارم
شايدكه دستاي تو
بشنو از ني-كوچه ها سربسته
شعر اعتراف 6 و امروز درست دوازدهم مارس1943 است
باورت نمي شود
انهاسنگ تراشاني...یک نفربا من اعتراف کند قسمت اول : تاویل بشری
من منتظر مي مانم و...
به رویای رهایی خوش امدید.تا چه افتد...

 


کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 3922
تعداد مطالب : 24
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


src="http://s07.flagcounter.com/count/GFy1Qu/bg_FFFFFF/txt_000000/border_CCCCCC/columns_2/maxflags_18/viewers_0/labels_0/pageviews_0/flags_0/" alt="Flag Counter" border="0"> امار سايت ديكشنري امارگير www.shereno.com شعرنو

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->